loading...
کارو فناوری مقطع اول متوسطه
آخرین ارسال های انجمن
htar بازدید : 219 جمعه 08 آذر 1392 نظرات (0)
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون
 
و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد
 
بگیرین مزاحم دیگران نشین و....

طفلی دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت
 
شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت :

آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه!

این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل
 
بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره...

من دیگه واقعا نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!

کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود!

و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
 
 
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر
 
 
استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!

حتی بهم آدامس هم نفروخت!

هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبم مونده ! چه قدرتمند بود!!!

مواظب باشید با کی درگیر میشید!
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ایا از مدیریت و مطالب جدید سایت رضایت دارید؟
    ویدئوی ما در آپارات

    آمار سایت
  • کل مطالب : 764
  • کل نظرات : 180
  • افراد آنلاین : 36
  • تعداد اعضا : 195
  • آی پی امروز : 216
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 289
  • باردید دیروز : 169
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 289
  • بازدید ماه : 289
  • بازدید سال : 32,396
  • بازدید کلی : 367,566
  • کدهای اختصاصی

    اسلایدشو

    نمونه سوال هشتم